بسم رب شهدا والصدیقین
- ۰ نظر
- ۰۹ دی ۹۹ ، ۰۲:۳۸
بسم رب شهدا والصدیقین
بسم رب شهدا والصدیقین
بسم االله الرحمن الرحیم
وصیت نامه عجیب یک شهید
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در چندین سخنرانی خود به وصیت شهیدی اشاره کرد ، که انسان با درک ان حیران میشود
شهید حاج علی محمدی پور از شهدای گرانقدر رفسنجان در وصیتامه خود اورده است:
اما تو ای برادر عراقی، اگر چه تو ماموری و قاتل جان من. اما من تو را برادر خود می دانم از تو خواهم گذشت
و اگر خدا اجازه بدهد اول کسی را که شفاعت کنم تو هستی.
آماده باش و غمی بدل راه نده
وحشتی، نداشته باش. سینه ی من آماده است تو تفنگت را آماده کن
خدایا دوستان و عزیزانم همه رفتند من ماندم با روی سیاه و خجالت از خودت.
ای کسی که راه اسلام و دینت را به من نشان دادی. پایان راه را شهادت و روزیم فرما که سخت در فراق تو می سوزم
در فراق بندگان مخلصت که به سوی تو آمده اند یعنی برادران همسنگرم.
بسم رب شهدا و الصدیقین
مشاهده کلیپ مربوطه در سایت آپارات
بسم الله الرحمن الرحیم
شخصیت شهید علی هاشمی
به نقل از همرزمان شهید
برگرفته از کتاب هوری
برای ارتش عراق هیچ فرمانده لشکری به اندازه علی هاشمی اهمیت نداشت
من برای این گفته ام دلیل دارم علی هاشمی عرب بود از روز اول جنگ در
خوزستان شروع به فعالیت کرد دشمن فکر میکرد با تبلیغات گسترده ای که انجام
داده مردم خوزستان به آنها ملحق میشوند اما علی همه اون نقشها را نقش بر
آب کرد
صدام به اعراب منطقه دشت آزادگان دلخوش کرده بود اما علی از جوانان همون منطقه تیپ ۳۷ نور و هشت گردان حفاظت مرزی را تشکیل داد
علی
کاری کرد که بنبست جنگ شکسته بشه از کارهای دیگه او متحد کردن اعراب و
استفاده از معارضان خود عراقی ضد صدام بود ، او ضربات جبران ناپذیری رو به
دشمن وارد کرد. ،
یک سال از عملیات بدر گذشته بود ، در آستانه عملیات والفجر 8 بودیم ، همه محور های منطقه فاو مطالعه و شناسایی شده بود ، تعدادی از فرمانده ها با عملیات پیش رو مخالف بودند ، اعتقاد داشتند دیگه نباید تو این نقطه ، عملیات صورت بگیره ، آنها دلیل و شاهد میاوردند که عملیات در این محور به ضرر ما تمام میشه ، سعی میکردند از انجام عملیات در منطقه فاو منصرف بشیم ، علی هاشمی هم همچنان تو منطقه هور مشغول بود ، در جلسه ای که با علی داشتم بهش گفتم باید جنگ رو از هور ببرم بیرون ، چون دیگه جواب نمیده ولی باید یک جوری هور رو فعال نگه داری ، برای همین از علی خواستم برای فریب دشمن تا میتونه رو فعال نگه داره تا عراق احساس نکنه از هور دست برداشتیم و توی محور دیگه میخواهیم عملیات کنیم بهش گفتم طوری شناسایی تون رو تو هور فعال نگه دارید که عراق متوجه کارهاتون بشه بعد اون جلسه علی راهی هور شد اونقدر فعال و مشهود کار کرد که تا تعدادی از فرماندهان سپاه هم فکر میکردند عملیات بعدی باز هم در هور خواهد بود
علی طوری هور رو حساس کرده بود که کسی باورش نمی شد قراره در فاو عملیات کنیم اون روزها علی کارهای مهندسی رو در جزایر هور با کمپرسی و لودر و بلدوزر انجام میداد روز روشن دستور داده بود صد کامیون از وسط شهر سوسنگرد عبور کنند و وارد
هور بشن ولی شبانه همه اونها رو خارج میکرد ، این کار رو جلوی دوست و دشمن انجام میداد ، یعنی این همه امکانات برای تامین نیازهای منطقه عملیاتی هوره !!
علی در جریان بود که آواکس ها و رادارهای عراقی فعالیت های او رو زیر نظر دارند ، برای همین یک نقشه ای هم برای اونها چیده بود!
یکی
از همرزمان شهید علی هاشمی میگه ، در سال 64 حاج علی به ما گفته بود ، که
کار تو جزیره رو بیشتر کنیم ، حاجی یک نوع سنگر خاصی طراحی کرده بود ، و
تعدادی زیادی از اونها رو کنار هم میساخت ، نکته عجیبش هم این بود که روی
این سنگر ها یک لوله پلیکا هم قرار میداد ، من فکر کردم که حاجی میخواد
داخل سنگر ها دستشویی بسازه ، برای همین رفتم پیشش و گفتم
حاجی
اینا چیه مگه لازم این همه سنگر تو هور ساخته بشه ما که این همه نیرو
نداریم!. حاجی لبخندی زد و گفت برو ستاد جذب و هرچی کامیون است بفرست به
جزیره البته شب که شد همه کامیونها تو تاریکی برمی گردونیم ما همه دستورات
حاجی رو موبهمو اجرا کردیم تا این که در ۲۰ بهمن سال ۶۴ عملیات والفجر ۸
آغاز شد
ما مرتب کار جابجایی نیرو و کامیون رو تو منطقه هور انجام می دادیم از طرفی شاهد بودیم که لحظه به لحظه به نیروهای دشمن تو منطقه هور اضافه میشه از اونطرف عملیات والفجر ۸ با موفقیت انجام شد و فاو آزاد شد.
نیروهای عراقی هم که فکر میکردن ما از اندازه هور میخواهیم عملیات کنیم وقتی دیدن رو دست خوردن خیلی عصبانی شدن!
چرا که تمام نیروها و تجهیزات شون رو تو منطقه هور متمرکز کرده بودند و فاو رو رها کرده بودند!
این وضعیت و این عملیات گذشت تا اینکه سال بعد یک فرمانده عراقی به نام الکاوی رو تو منطقه شمالی اسیر کردیم فهمیدیم که اون فرمانده لشکر ۲۳ عراق بوده
اون تو اعترافات خودش گفت در زمستان سال 64 لشکر من تو فاو مستقر بود ،
اینقدر تحرکات شما در هور زیاد شد که من مطمئن شدم که حمله مجدد شما از
منطقه هور خواهد بود ، برای همین سه تا تیپ از نیروهام رو از فاو به هور
منتقل کردم ،
عکس ها هوایی از هور نشون میداد که شما تانک های
زیادی رو تو منطقه مستقر کردید ، جاسوس ها ما خبر دادند هر روز صدها کامیون
تجهیزات و نفرات وارد هور میشند ، دیگه مطمئن شدیم عملیات در خود هور
خواهد بود ، ولی وقتی نیروهای ما خبر دادند
ایران به فاو حمله کرده ، گفتم نگران نباشید حمله ایران به فاو یک فریبه ، حمله اصلی از هور هست ، ولی ما تا سه روز منتظر حمله شما در هور بودیم اما خبری نشد
این اشتباه من باعث شد که فاو را از دست بدهیم من وقتی این اخبار به گوش حاج علی رسوندم حسابی می خندید ، بعد به من گفت که اون سنگر هایی که سال قبل ساختیم... یادت میاد؟ اونها برای گمراهی دشمن بود ، این سنگر ها در عکس هوایی با اون لوله پولیکا شبیه تانک به نظر می رسیده!!
و به این ترتیب شهید علی هاشمی تونست با مدیریت دقیقش ارتش عراق را فریب دهد ، تا نیروهای ما بتونن با موفقیت از اروندرود عبور کنند و منطقه فارو آزاد کنند!بسم رب شهدا و الصدیقین
دانلود و مشاهده کلیپ فوق در سایت آپارات
بسم رب شهدا و الصدیقین
بسم الله الرحمن الرحیم
سخنرانی اجباری
برگرفته از کتاب خاک های نرم کوشک
به نقل از مجید اخوان
هفته ای یک و دوبار توی صبحگاه سخنرانی میکرد یک بار من رو خواصت رفتم پیشش گفت اخوان امروز بیا صحبت کن برای بچه ها لحنش مثل نگاهش جدی بود ، یک آن دست و پام رو گم کردم تا حالا سابقه این کار را نداشتم. متواضعانه گفتم حاج آقا شما سخنران هستید ما که اهلش نیستیم لحنش جدی تر شد و گفت بری صحبت کنی بلد میشی شروع کردم به اصرار که نرم.
آخرش ناراحت شد و گفت من که یک پیرمرد بی سواد روستایی هستم صحبت میکنم شما که محصل هستید و درس خونده از پسش بر نمیایید ؟ واقعا خجالت داره! سرم رو انداختم پایین حاجی راه افتاد و گفت برو ، برو خودتو اماده کن که بیایی که صحبت کنی ، نه تنها من همه کادر تیپ رو وادار به این کار میکرد ،یکی سخنرانی اجباری بود ، یکی هم غذا خوردن با بسیجی ها ، وقت صبحانه که میشد ، میگفت ، وحیدی و اخوان و مسئول عملیات بروند گردان جند الله
خودش و یکی دو نفر دیگه میرفتند تو گردان بعدی ، بقیه کادر هم رو تقسیم میکرد بین گردان های دیگه
، تو اون شرایط صبحانه رو هم مهمان بسیجی ها میشدیم ، همیشه کار خودش از همه مشکل تر بود ، یکی دو تا لقمه رو تو این چادر میخورد و لقمه های بعدی رو توچادر بعدی ،و اینجوری به همه چادر ها سر میزد ، نهار و شام هم به همین شکل انجام میشد ،
هر وقت کسی دلیل سخنرانی اجباری و اون وضع غذا خوردن رو میپرسید میگفت: بسیجی ها باید شما رو با صدا بشناسند نه با چهره ، میگفت شب عملیات بچه ها تو تاریکی صورت اخوان رو نمیبینند ، بلکه صدای اخوان رو میشنوند ، تا میگه برین جلو ، میگن این اخوانه ، وقتی من میگم برید به چپ ، میگن این برونسیه ، هر کسی که این دلیل ها را میشنید جای هیچ چیزی تو دلش نمی موند جز اینکه اون رو تحسین میکرد.پ
تازه این یکی از عواید سخنرانی و هم غذا شدن با بسیجی ها بود ، محسنات و برکات دیگه این قضیه بماند.
به نام خدای شنهای طبس
دانلود و مشاهده کلیپ فوق در سایت آپارات
بسم رب شهدا و الصدیقین
بسم شهدا و رب الصدیقین