کتاب شهدا

داستانی های صوتی از کتاب شهدا

کتاب شهدا

داستانی های صوتی از کتاب شهدا

کتاب شهدا

این وبلاگ تلاش دارد با تولید و نشر داستان های صوتی برگرفته از کتاب شهدا ، یاد و نام و زحمات این عزیزان را زنده نگه دارد.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است

بسم رب شهدا و الصدیقین










مشاهده کلیپ مربوطه در سایت آپارات



بسم الله الرحمن الرحیم

شخصیت شهید علی هاشمی

به نقل از همرزمان شهید

برگرفته از کتاب هوری

برای ارتش عراق هیچ فرمانده لشکری به اندازه علی هاشمی اهمیت نداشت

من برای این گفته ام دلیل دارم علی هاشمی عرب بود از روز اول جنگ در خوزستان شروع به فعالیت کرد دشمن فکر میکرد با تبلیغات گسترده ای که انجام داده مردم خوزستان به آنها ملحق می‌شوند اما علی همه اون نقش‌ها را نقش بر آب کرد

صدام به  اعراب منطقه دشت آزادگان دلخوش کرده بود اما علی از جوانان همون منطقه تیپ ۳۷ نور و هشت گردان حفاظت مرزی را تشکیل داد

علی کاری کرد که بن‌بست جنگ شکسته بشه از کارهای دیگه او متحد کردن اعراب و استفاده از معارضان خود عراقی ضد صدام بود ، او ضربات جبران ناپذیری رو به دشمن وارد کرد. ،

یک سال از عملیات بدر گذشته بود ، در آستانه عملیات والفجر 8 بودیم ، همه محور های منطقه فاو مطالعه و شناسایی شده بود ، تعدادی از فرمانده ها با عملیات پیش رو مخالف بودند ، اعتقاد داشتند دیگه نباید تو این نقطه ، عملیات صورت بگیره ، آنها دلیل و شاهد میاوردند که عملیات در این محور  به ضرر ما تمام میشه ، سعی میکردند از انجام عملیات در منطقه فاو منصرف بشیم ، علی هاشمی هم همچنان  تو منطقه هور مشغول بود ، در جلسه ای که با علی داشتم بهش گفتم باید جنگ رو از هور ببرم بیرون ، چون دیگه جواب نمیده ولی باید یک جوری هور رو فعال نگه داری ، برای همین از علی خواستم برای فریب دشمن تا میتونه رو فعال نگه داره تا عراق احساس نکنه از هور دست برداشتیم و توی محور دیگه می‌خواهیم عملیات کنیم بهش گفتم طوری شناسایی تون رو تو هور فعال نگه دارید که عراق متوجه کارهاتون بشه بعد اون جلسه علی راهی هور شد اونقدر فعال و مشهود کار کرد که تا تعدادی از فرماندهان سپاه هم فکر می‌کردند عملیات بعدی باز هم در هور خواهد بود

علی طوری هور رو حساس کرده بود که کسی باورش نمی شد قراره در فاو عملیات کنیم اون روزها علی کارهای مهندسی رو در جزایر هور با کمپرسی و لودر و بلدوزر انجام میداد روز روشن دستور داده بود صد کامیون از وسط شهر سوسنگرد عبور کنند و وارد

هور بشن ولی شبانه همه اونها رو خارج میکرد ، این کار رو جلوی دوست و دشمن انجام میداد ، یعنی این همه امکانات برای تامین نیازهای منطقه عملیاتی هوره !!

علی در جریان بود که آواکس ها و رادارهای عراقی فعالیت های او رو زیر نظر دارند ، برای همین یک نقشه ای هم برای اونها چیده بود!

یکی از همرزمان شهید علی هاشمی میگه ، در سال 64 حاج علی به ما گفته بود ، که کار تو جزیره رو بیشتر کنیم ، حاجی یک نوع سنگر خاصی طراحی کرده بود ، و تعدادی زیادی از اونها رو کنار هم میساخت ، نکته عجیبش هم این بود که روی این سنگر ها یک لوله پلیکا هم قرار میداد ، من فکر کردم که حاجی میخواد داخل سنگر ها دستشویی بسازه ، برای همین رفتم پیشش و گفتم

حاجی اینا چیه مگه لازم این همه سنگر تو هور ساخته بشه ما که این همه نیرو نداریم!. حاجی لبخندی زد و گفت برو ستاد جذب و هرچی کامیون است بفرست به جزیره البته شب که شد همه کامیون‌ها تو تاریکی برمی گردونیم ما همه دستورات حاجی رو موبه‌مو اجرا کردیم تا این که در ۲۰ بهمن سال ۶۴ عملیات والفجر ۸ آغاز شد

ما  مرتب کار جابجایی نیرو و کامیون رو تو منطقه هور انجام می دادیم از طرفی شاهد بودیم که لحظه به لحظه به نیروهای دشمن تو منطقه هور اضافه میشه از اونطرف عملیات والفجر ۸ با موفقیت انجام شد و فاو آزاد شد.

نیروهای عراقی هم که فکر میکردن ما از اندازه هور میخواهیم عملیات کنیم وقتی دیدن رو دست خوردن خیلی عصبانی شدن!

چرا که تمام نیروها و تجهیزات شون رو تو منطقه هور متمرکز کرده بودند و فاو رو رها کرده بودند!

این وضعیت و این عملیات گذشت تا اینکه سال بعد یک فرمانده عراقی به نام الکاوی رو تو منطقه شمالی اسیر کردیم فهمیدیم که اون فرمانده لشکر ۲۳ عراق بوده

اون تو اعترافات خودش گفت در زمستان سال 64 لشکر من تو فاو مستقر بود ، اینقدر تحرکات شما در هور زیاد شد که من مطمئن شدم که حمله مجدد شما از منطقه هور خواهد بود ، برای همین سه تا تیپ از نیروهام رو از فاو به هور منتقل کردم ،

عکس ها هوایی از هور نشون میداد که شما تانک های زیادی رو تو منطقه مستقر کردید ، جاسوس ها ما خبر دادند هر روز صدها کامیون تجهیزات و نفرات وارد هور میشند ،  دیگه مطمئن شدیم عملیات در خود هور خواهد بود ، ولی وقتی نیروهای ما خبر دادند

ایران به فاو حمله کرده ، گفتم نگران نباشید حمله ایران به فاو یک فریبه ، حمله اصلی از هور هست ،  ولی ما تا سه روز منتظر حمله شما در هور بودیم اما خبری نشد

این اشتباه من باعث شد که فاو را از دست بدهیم من وقتی این اخبار به گوش حاج علی رسوندم حسابی می خندید ، بعد به من گفت که اون سنگر هایی که سال قبل ساختیم... یادت میاد؟ اونها برای گمراهی دشمن بود ، این سنگر ها در عکس هوایی با اون لوله پولیکا شبیه تانک به نظر می رسیده!!

و به این ترتیب شهید علی هاشمی تونست با مدیریت دقیقش ارتش عراق را فریب دهد ، تا نیروهای ما بتونن با موفقیت از اروندرود عبور کنند و منطقه فارو آزاد کنند!
  • داستان شهدا

به نام خدای شنهای طبس











دانلود و مشاهده کلیپ فوق در سایت آپارات


بسم الله الرحمن الرحیم
نگاه به نامحرم
برگرفته از کتاب شهید ابراهیم هادی
شهید جعفر جنگروی تعریف می‌کرد بعد از تمام شدن هیئت نشسته بودیم دور هم داشتیم با بچه ها حرف می‌زدیم
ابراهیم تو اتاق دیگه ای نشسته بود و تو حال خودش بود وقتی بچه ها رفتن ما همیشه برایم هنوز متوجه حضور من نشده بود با تعجب دیدم هر چند لحظه سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشم میزنه یه دفعه گفتم چیکار می کنی داش ابرام!!
تازه متوجه حضور من شده بود از جا پریده و به خودش اومد بعد مکثی کرد و گفت: هیچی هیچی ، چیزی نیست.
گفتم: به جون ابراهیم نمیشه باید بگی برای چی سوزن میزدی به چشمت! مکثی کرد و خیلی آروم مثل آدمایی که بغض کردن گفت سزای چشمی که به نامحرم بیافته همینه ، اون زمان نفهمیدم که ابراهیم چی گفت و این حرفش چه معنی ای داشت ولی بعدها وقتی تاریخ زندگی بزرگان رو خوندم و دیدم اونها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه خودشان را تنبیه می کردند متوجه ماجرا شدم ، از صفات برجسته شهید هادی ، دوری از نامحرم بود ،  اگر می‌خواست با نامحرم ، حتی بستگانش صحبت کنه به هیچ وجه سرش رو بالا نمیگرفت به قول دوستاش ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!!


  • داستان شهدا

بسم شهدا و رب الصدیقین






دانلود فایل صوتی


بسم الله الرحمن الرحیم
فتح المبین
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
روز اول فروردین سال ۱۳۶۱ عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا آغاز شد من لحظه ای از ابراهیم جدا نمیشدم
بالاخره گردان ما هم حرکت کرد اما به دلایلی من  و اون عقب‌مانده ساعت ۲ نیمه شب ما هم حرکت کرد در تاریکی شب به جایی رسیدیم که بچه‌های گردان در میانه دشت نشسته بودند ابراهیم پرسید اینجا چه می کنید شما باید به خط دشمن بزنید گفتند دستور فرمانده است: با ابراهیم جلو رفتیم و به فرمانده گفت چرا بچه ها را در دشت نگه داشتید الان هوا روشن میشه اینجا جانپناه و خاکریز نداره کاملا هم در تیررس دشمنه فرمانده گفت جلوی ما میدان مینه ، اما تخریبچی نداریم با قرارگاه تماس گرفتیم تخریبچی ها تو راهن ، ابراهیم گفت: نمیشه صبر کرد بعد رو بچه ها گفت چند نفر داوطلب و از جان گذشته با من بیاد تا راه رو باز کنیم چند نفر از بچه ها به دنبال اون دویدن ابراهیم وارد میدان مین شد پاش رو روی زمین می کشید و جلو می‌رفت بقیه هم همینطور ، حاج و واج ابراهیم رو نگاه میکردم ، نفس در سینه ام حبس شده بود ، من در کنار بچه های گردان ایستاده بودم و اون تو میدان مین بود ، رنگ از چهره ام پریده بود هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم لحظات به سختی می گذشت اما آنها به انتهای مسیر رسیدند.
شکر خدا در این مسیر مین کار نشده بود اون شب هم پس از عبور از میدان مین به سنگرهای دشمن حمله کردیم و مواضع دشمن را تصرف کردیم!


  • داستان شهدا